فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

تاسوعا و عاشورا 94.

عشق مامان طبق هر سال امسال هم نذری مون برجا بود و امسال خونمون حسابی شلوغ بود و دختر عمو پسرعموهام و عمه اینا همه بودن برای نذری. شمام که پا به پای ماها تا 6 صبح بیدار ودی تازه ساعت 6 صبح که میخواستی بخوابی میگفتی آخه برای چی باید بخوابیم.  روز عاشورا هم طبق هر سال رفتیم جامخانه خونه عموی مامان دینا جونی.    نفسی امسالم با هد مشکل داشت و فقط ائلش به رشوه آبنبات گذاشت     اینجا قبل خریدن آبنباته که انقدر اخمویی           سرآشپز ناظر لوبیای هر سال        بعله بقیه در حال پخش لوبیا و ایشون میل ...
30 مهر 1394

فرشته 31 ماهه مامان رجا.

سلام نفسی مامان . وای که خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم.البته دلیل موجهی داشتم. جریان از این قرار بود که عکسای ماه قبلت تو گوشیم بود و ال سی دی گوشیم شکست و هنوزم که هنوزه درست نشده که بتونم عکسارو از توش خالی کنم. هی صبر کردم که درست شه که فایل اصلی عکسارو داشته باشم و وبلاگت رو بنویسم ولی دیگه صبرم تموم شد و تصمیم گرفتم از رو عکسای اینستاگرام اسکررین شات بگیرم و وبلاگتو بنویسم.. ماه مهر دوست داشتنی هم الان دیگه تموم شده و دخترک خوشگل و دوست داشتنی من بازم یه ماه بزرگتر شده. تو این ماه یه مسافرت تهران داشتیم که به جز یه شب که روزش با آیلین حسابی بازی کرده بودی و شب با جیغ از خواب بیدار شدی و تا یه ساعت گریه کردی بقیش خیلی خانوم بودی و ...
29 مهر 1394

روزت مبارک کودکم .

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.     روزت مبارک یدونه کوچولوی خونه ما: اینم قابلتو نداره عشقم :  ...
16 مهر 1394

عیـــــــــد قربان.

عسل مامان امسال عید قربون چون عموی من عزادار مادرخانومش بود بابایی تنهایی گوسفند گرفت و رفتیم باغ .شما صبح زود بیدار شدی و به بابایی زنگ زدی میگی من بیدار شدم بیا بریم باغ.اونجا هم کلی بازی کردی و یه دوساعتی هم تخت خوابیدی و کبابی هم بر بدن زدیم و غروبم مهتا اومد پیشت و حسابی خوش به حالت شد.شبشم رفتیم بهشهر .اون شب چون دوستامون خونه ما بودن و تا صبح نمیخواستیم بخوابیم شمارو گذاشتم پیش مامان فریبا که بخوابی اونجا که اصلااااا بهونه نگرفتی و صبحم به زور اومدی خونه. ینی همچین دختر وابسته ای دارم من      پیش به سوی کباب خوری      عکس از نوع اینستا       ...
4 مهر 1394

پایان 31 ماهگی / ورود به 32 ماهگی.

جان جانانــــــــــم       ماهگیت مبارک.             مراسم برف شادی و ذوق عشقدونه مامان                   اینم از کادوتون که امروز رسید و شما خیلی استقبال کردی.مبارکت باشه نفسم.     اینم از گردش با باباحجت نصیبت شد که اینم واقعا دوست داری همش در حال صحبت کردنی باهاش :   ...
1 مهر 1394
1